loading...
عشق ممنوع...(به روایتی)!!
Mehrdad بازدید : 184 1390/06/08 نظرات (0)

کوتاه ولی عمیق

 

در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام مراقبه ی راهب ها مزاحم تمرکز آن ها می شد .

بنا بر این استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد . این روال سال ها ادامه پیدا

کرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد .

سال ها بعد استاد بزرگ در گذشت . گربه هم مرد . راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام مراقبه به درخت ببندند تا اصول مراقبه را درست به جای آورده باشند .

سالها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشت در باره ی اهمیت بستن گربه"

 

این داستان مرا به یاد یکی از دوستان می اندازد که همیشه در نامه هایش حدیثی از پیامبر خاتم نقل می کرد که:

 رسول خدا (ص) :       

 من از فقر امتم بيمي ندارم، آنچه من از آن مي ترسم « سوء تدبير » است.

لطفا نظر بدهید.                  

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 155
  • کل نظرات : 355
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 40
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 111
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 117
  • بازدید ماه : 199
  • بازدید سال : 318
  • بازدید کلی : 73,061
  • کدهای اختصاصی