loading...
عشق ممنوع...(به روایتی)!!
Mehrdad بازدید : 405 1390/06/23 نظرات (0)

«رو كم كني»


روي عرشه ي ناو دريايي نشسته بودم و به دريا نگاه مي كردم ولي نه به دريا فكر ميكردم و نه به آسمان آبي كه حالا مشكي شده بود.

يكي از افسر ها جلو آمد و گفت:«هوا تاريك شده،شيفت توئه اسميت،برو اتاق كنترل

من هم به سمت اتاق كنترل ناو دريايي حركت كردم ، مثل شب هاي ديگر كارم را شروع كردم،به رادار خيره شدم اما اصلا حواسم به رادار كشتي نبود.ما از مرزهاي آبي كشور اسپانيا عبور مي كرديم،اما تا ساحل مايل ها فاصله داشتيم دليلي براي نگراني وجود نداشت،به فكر فرو رفته بودم كه ناگهان پيامي راديويي دريافت كرديم :«از آ538 صداي ما را داريد؟ شما با سرعت زيادي به سمت ما در حال حركت هستيد،پيشنهاد مي كنم براي جلوگيري از تصادف مسير خود را 10 درجه  به سمت جنوب منحرف كنيد

من به كاپيتان كه در نزديكي ام ايستاده بود نگاه پرسش گرانه اي انداختم و او به نشانه ي منفي بودن جواب سرش را تكان داد.

من بي سيم را برداشتم و پاسخ دادم:«از ناو دريايي به آ 538،نمي توانيم مسير خود را تغيير دهيم،پيشنهاد مي كنم مسير خود را 10 درجه به سمت شمال منحرف كنيد

مرد اسپانيايي پاسخ داد:«خير،امكان پذير نيست،تكرار مي كنم مسير خود را 10 درجه به سمت جنوب منحرف كنيد

 

فرمانده نگاه تندي به من كرد،به نظر مي رسيد از اينكه نتوانستم آنها را قانع كنم ناراحت است.او خطاب به شخص ديگري گفت:«ويليام سون تو جواب بده

ويليام سون جلو آمد،بي سيم را از دست از دستم گرفت و با لحن تندي شروع به صحبت كرد:«از ناو دريايي آمريكا به آ538،تكرار مي كنم مسير خود را 10 درجه به سمت شمال تغيير دهيد

مرد اسپانيايي پاسخ داد:«من نيز تكرار مي كنم ، امكان پذير و مناسب نيست،مسير خود را 10 درجه به سمت جنوب تغيير دهيد

من به كاپيتان كه صورتش سرخ شده بود نگاه كردم ، او به سمت بي سيم رفت:

« اين جا كاپيتان ريچارد جيمز هاوارد،فرمانده ناو هواپيمابر نيروي دريايي آمريكا.اين يكي از بزرگترين ناوهای جنگي آمريكا است.2فروند ناوشكن،5فروند ناوچه،4زير دريايي و تعداد زيادي شناورهاي  پشتيباني ما را همراهي مي كنند.پيشنهاد نمي كنم بلكه دستور مي دهم كه مسير خود را 10 درجه به سمت شمال تغيير دهيد وگرنه مجبور خواهيم شد اقدامات لازم را براي امنيت ناو و نيرو هاي آن انجام دهيم. لطفا اطاعت كرده و از مسير ما كنار برويد

من به كاپيتان نگاه كردم.صورتش قرمز شده بود و از جواب دندان شكن خود راضي به نظر مي رسيد و منتظر پيام اسپانيايي ها بود.

صداي مرد اسپانيايي شنيده شد،آرامش عجيبي در صدايش نهفته شده بود:«اين جا ويكتور آربلا بلز.ما فقط دو نفريم،يك سگ و يك قناري ما را همراهي مي كنند.از حمايت دو  كانال راديويي اسپانيا برخورداريم و در فانوس درياييA583 واقع در سواحل اسپانيا هستيم.هر اقدامي كه صلاح ديديد براي حفاظت از خود و كشتي خود انجام دهيد.كشتي مزخرفتان به سوي صخره ها در حركت است به همين دليل مجددا تاكيد مي كنم مسير خود را 10 درجه به جنوب منحرف كنيد

من زير چشمي به كاپيتان نگاه كردم.به نظر مي رسيد يك پارچ آب يخ رويش ريخته اند.در حالي كه سعي مي كرد آرامش خود را حفظ كند پاسخ داد:«باشه دريافت شد،متشكرم

نویسنده: سپیده

narciss.loxblog.com

لطفا نظر بدهید.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 155
  • کل نظرات : 355
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 40
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 25
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 36
  • بازدید ماه : 31
  • بازدید سال : 150
  • بازدید کلی : 72,893
  • کدهای اختصاصی