loading...
عشق ممنوع...(به روایتی)!!
Mehrdad بازدید : 303 1390/08/25 نظرات (18)

دیدن خدا...

 

یک بچه ی کوچیک می خواست خدا رو ببینه.

اون میدونست که برای دیدن خدا راه درازی در پیش داره.

لوازمش رو برداشت و سفرش رو شروع کرد.

کمی که رفت ,با پیرزنی روبرو شد.پیرزن توی پارک نشسته بود

و به چند تا کبوتر زل زده بود.پسر کنار او نشست و کوله پشتیش رو باز کرد.

تازه می خواست جرعه ای از نوشیدنی ش رو بنوشه که احساس کرد پیرزن گرسنه است.

پسرک به اون تعارف کرد.

پیرزن با تشکر زیاد , قبول کرد و لبخندی زد.

لبخند او برای پسرک آن قدر زیبا بود که هوس کرد دوباره آن را ببیند

پس دوباره تعارف کرد و دوباره پیرزن به او لبخند زد. پسرک بسیار خوشحال بود.

آنها تمام بعدازظهر را به خوردن و تبسم گذراندند , بدون گفتن حرفی.

با تاریک شدن هوا پسرک احساس خسته گی کرد , بلند شد و آماده ی رفتن شد.

چند قدم که برداشت دوباره به سوی پیرزن دوید

و او را در آغوش گرفت و پیرزن هم لبخند بسیار بزرگی زد.

هنگامی که پسر به خانه اش برگشت , مادرش از چهره ی شاد او متعجب شد

پرسید:” چی شده پسرم که این قدر خوشحالی؟  پسر جواب داد: من با خدا نهار خوردم.

و قبل از واکنش مادرش اضافه کرد:

می دونی مادر, اون قشنگترین لبخندی رو داشت که من تا حالا دیده ام.”


و اما پیرزن نیز با قلبی شادمان به خانه اش بازگشت.

پسرش با دیدن چهره ی بشاش او پرسید:”مادر , چی تو رو امروز این جور خوشحال کرده؟

و اون جواب داد:” من امروز با خدا غذا خوردم.”

و ادامه داد:”خدا از اون چیزی که انتظار داشتم جوان تر بود.”


ما نمی دانیم خدا چه شکلی است.

پس چشمان و قلبهای تان را باز کنید. ممکن است هر جا با خدا روبرو شوید.

ashoob1.loxblog.com

لطفا نظر بدهید.

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط l̶̶♥̶̶v̶̶e arezo در تاریخ 1348/10/11 و 9:02 دقیقه ارسال شده است

ممنونم از لطفتشکلک
دیگه خیلی کم میام تو وبم اگه کم پیدا شدیم نذار به حساب کم لطفیشکلک

این نظر توسط nazanin در تاریخ 1348/10/11 و 4:11 دقیقه ارسال شده است

.
.
.
شکلک
.
شکلک
.
شکلک
.
سلام
.
×به نفرین اعتقاد داری؟!تا چه حد و چرا؟!×
.
ممنون میشم بیای و نظرت رو بگی
.
منتظرم
.
شکلک
.
شکلک
.
شکلک
.
.
.

این نظر توسط l̶̶♥̶̶v̶̶e arezo در تاریخ 1348/10/11 و 12:55 دقیقه ارسال شده است

مرا ببخــــش اگر به تو پیــــله ام ،  قــــدری ... قدری تحمل کن !! پروانـه میشوم ...

این نظر توسط سحر در تاریخ 1348/10/11 و 12:29 دقیقه ارسال شده است

سلام مهرداد جان اسم وبلاگت و تغییر دادم به همون اسمی که دوست داشتی..

این نظر توسط سحر در تاریخ 1348/10/11 و 15:02 دقیقه ارسال شده است

سلام.دوست خوبم به من سر میزنی؟فراموشم که نکردی خوشحال میشم وقت کردی بیای و نظرت و بگی


کد امنیتی رفرش
صفحه قبل 1 2
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 155
  • کل نظرات : 355
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 40
  • آی پی امروز : 29
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 244
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 250
  • بازدید ماه : 332
  • بازدید سال : 451
  • بازدید کلی : 73,194
  • کدهای اختصاصی