loading...
عشق ممنوع...(به روایتی)!!
Mehrdad بازدید : 207 1390/06/07 نظرات (0)

فامیل خدا!!!


کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش

کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟

زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.

کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری!!!

لطفا نظر بدهید.

Mehrdad بازدید : 625 1390/06/07 نظرات (0)

ازدواج با زیباترین دختر دنیا!!!


پسر جوان و زیبارویی بود که فکر می کرد باید با زیباترین دختر جهان ازدواج کند.

اوفکر می کرد به این ترتیب بچه هایش زیباترین بچه های روی زمین می شوند.

پسر مدتی بااین فکر در جستجوی همسر یکتایی برای خودش گشت.

طولی نکشید که پسر با پیرمردی آشنا شد که سه دختر باهوش و زیبا داشت.

پسر ازپیرمرد درخواست کرد که با یکی از دخترانش آشنا شود.

پیرمرد جواب داد: هیچ یک ازدخترانم ازدواج نکرده اند و با هر کدام که می خواهید آشنا شوید.

پسر خوشحال شد. دختر بزرگ پیرمرد را پسندید و باهم آشنا شدند. چند هفته بعد، پسرپیش پیرمرد رفت و

با مِن و مِن گفت: آقا، دخترتان خیلی زیبا است، اما یک عیب کوچکدارد. متوجه نشدید؟! دخترتان کمی چاق است.

پیرمرد حرفش را تایید کرد و آشنایی با دختر دومش را به پسر پیشنهاد داد.

پسر بادختر دوم پیرمرد آشنا شد و به زودی با یکدیگر قرار ملاقات گذاشتند.

اما چند هفته بعد پسر دوباره پیش پیرمرد رفت و گفت: دختر شما خیلی خوب است.

امابه نظرم یک عیب کوچک دارد. متوجه نشدید؟! دخترتان کمی لوچ است.

پیرمرد حرف او را تایید کرد و آشنایی با دختر سومش را به پسر پیشنهاد کرد.

بهزودی پسر با دختر سوم پیرمرد دوست شد و با هم به تفریح رفتند.

یک هفته بعد پسر پیش پیرمرد رفت و با هیجان گفت: دختر شما مثل یشمِ بی لک است

. همان کسی است که دنبالش می گشتم. اگر اجازه دهید، به رویایم برسم و با دختر سوم تانازدواج کنم!

چندی بعد پسر با دختر سوم پیرمرد ازدواج کرد. چند ماه بعد همسرش دختری به دنیاآورد.

اما وقتی که پسر صورت بچه را دید، از وحشت در جایش میخکوب شد.

این زشت ترینبچه ای بود که به عمرش می دید. پسر بسیار غمگین شد و پیش پدر همسرش رفت و

با گِلهگفت: چرا با این که هر دوی ما این قدر زیبا و خوش اندام هستیم، ولی بچه ما به اینزشتی است؟

پیرمرد جواب داد: دختر سوم من قبلا دختر بسیار خوبی بود.

اما او هم یک عیب کوچکداشت. متوجه نشدی؟!

او قبل از آشنا شدن با تو حامله بود!!!

radsms.com

لطفا نظر بدهید.

Mehrdad بازدید : 170 1390/06/07 نظرات (1)

انتخاب همسر...

 

جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.

جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است!

پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود!

جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد!

پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا ...

می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد!

جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است!

پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد.

جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است!

پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد!

جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد!

پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشه!!!

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید.

Mehrdad بازدید : 215 1390/06/07 نظرات (1)

انشای یک بچه دبستانی در مورد ازدواج!!!

 

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است!!

حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.

در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.

از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.

در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !

اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.

مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی داییمختار با پدر خانومش حرفش بشود دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!

اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست.. از آن موقه خاله با من قهر است.

قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری میکند.

ashoob1.loxblog.com

لطفا نظر بدهید.

Mehrdad بازدید : 254 1390/06/07 نظرات (1)

انشا جالب و خنده دار - موضوع انشا:خ ا ر ج!


پدرم همیشه می‌گوید " این خارجی‌ها که الکی خارجی نشده‌اند، خیلی کارشان

درست بوده که توی خارج راهشان داده‌اند" البته من هم می‌خواهم درسم را

 بخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد به خارج بروم. ایران با خارج

 خیلی فرغ دارد. خارج خیلی بزرگتر است. من خیلی چیزها راجب به خارج

 می‌دانم. تازه دایی دختر عمه‌ی پسر همسایه‌مان در آمریکا زندگی می‌کند.

 برای همین هم پسر همسایه‌مان آمریکا را مثل کف دستش می‌شناسد. او

 می‌گوید "در خارج آدم‌های قوی کشور را اداره می‌کنند" مثلن همین "آرنولد"

 که رعیس کالیفرنیا شده است. ما خودمان در یک فیلم دیدیم که چطوری

 یک نفره زد چند نفر را لت و پار کرد و بعد با یک خانم... البته آن قسمت‌های

 بی‌تربیتی فیلم را ندیدیم اما دیدیم که چقدر زورش زیاد است، بازو دارد این

 هوا. خارجی‌ها خیلی پر زور هستند و همه‌شان بادی میل دینگ کار

 می‌کنند. همین برج‌هایی که دارند نشان می‌دهد که کارگرهایشان چقدر

 قوی هستند و آجر را تا کجا پرت کرده‌اند.

ما اصلن ماهواره نداریم. اگر هم داشته باشیم؛ فقط برنامه‌های علمی آن را

 نگاه می‌کنیم. تازه من کانال‌های ناجورش را قلف کرده‌ام تا والدینم خدای

 نکرده از راه به در نشوند...

لطفا به ادامه مطلب بروید.

Mehrdad بازدید : 162 1390/06/07 نظرات (0)

امتحان دامادها!!!


زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.

یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.

یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.

دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.

فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»

زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.

داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»

نوبت به داماد آخرى رسید.

زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.

امّا داماد از جایش تکان نخورد.

او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.

همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.

فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»

لطفا نظر بدهید.

Mehrdad بازدید : 594 1390/06/07 نظرات (0)

ایمیل و آبدارچی در شرکت مایکروسافت!!!

 

مردى برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد . رئیس هیئت مدیره مصاحبه اش کرد و تمیز کردن زمینش رو - به عنوان نمونه کار - دید و گفت : « شما استخدام شدین ، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرم های مربوطه رو واسه تون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین.

مرد جواب داد : « اما من کامپیوتر ندارم ، ایمیل هم ندارم ! » رئیس هیئت مدیره گفت : « متأسفم . اگه ایمیل ندارین ، یعنی شما وجود خارجی ندارین و کسی که وجود خارجی نداره ، شغل هم نمی تونه داشته باشه . »

مرد در کمال نومیدی اون جا رو ترک کرد . نمی دونست با تنها 10 دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه . تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه فرنگی بخره . یعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگی ها رو فروخت . در کم تر از دو ساعت ، تونست سرمایه اش رو دو برابر کنه . این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت .

مرد فهمید می تونه به این طریق زندگیش رو بگذرونه و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه . در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر می شد . به زودی یه گاری خرید ، بعد یه کامیون و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت ( پخش محصولات ) داشت.

پنج سال بعد ، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده فروشان آمریکا بود و شروع کرد تا برای آینده ی خانواده اش برنامه ربزی کنه و تصمیم گرفت بیمه عمر بگیره . به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد . وقتی صحبتشون به نتیجه رسید ، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید . مرد جواب داد : « من ایمیل ندارم . »

نماینده بیمه با کنجکاوی پرسید : « شما ایمیل ندارین ، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین. میتونین فکر کنین به کجاها می رسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین ؟ » مرد برای مدتی فکر کرد و گفت :

" آره ! احتمالاً می شدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت!"

pandamoz.com

لطفا نظر بدهید.

Mehrdad بازدید : 198 1390/06/07 نظرات (0)

ایمیل از دنیاى مردگان!!!

 

روزی مردی به سفر می رود و به محض ورود به اتاق هتل، متوجه می شود

که هتل به کامپیوتر مجهز است. تصمیم می گیرد به همسرش ایمیل بزند.

نامه را می نویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه می شود و بدون این که

متوجه شود نامه را می فرستد. در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره

خاکی، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود

با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشد به سراغ

کامپیوتر می رود تا ایمیل های خود را چک کند؛

اما پس از خواندن اولین نامه غش می کند و بر زمین می افتد. پسر او با

هول و هراس به سمت اتاق مادرش می رود و مادرش را نقش بر زمین

می بیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد :

گیرنده : همسر عزیزم

موضوع : من رسیدم

می دونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی. راستش آنها

اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به این جا میاد می تونه برای عزیزانش

نامه بفرسته. من همین الآن رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه

چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا می بینمت!! .

امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه!! وای چه قدر این جا گرمه..!!!

لطفا نظر بدهید.

Mehrdad بازدید : 182 1390/06/07 نظرات (1)

دروغ اونم به خانما ؟!

 

مردی با همسرش در خانه تماس گرفت و گفت : “عزیزم از من خواسته شده که با رییس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم

ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی را که منتظرش بودم بگیرم.

لطفا لباسهای کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه بر خواهم داشت راستی اون لباس راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار !!!

زن با خودش فکر کرد که این مساله کمی غیر طبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد.

هفته بعد مرد به خانه آمد کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب و مرتب بود همسرش به او خوش آمد گفت و پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه ؟؟؟

مرد گفت :بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا‘ چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم اما چرا اون لباس راحتی را که گفته بودم برایم نذاشته بودی؟!

جواب زن خیلی جالب بود: زن جواب داد : لباس راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم !!!

نتیجه اخلاقی: “هیچ وقت به زنها دروغ نگویید!!

لطفا نظر بدهید.

Mehrdad بازدید : 185 1390/06/07 نظرات (0)

درد مردانه!


زنی مشغول درست کردن نيمرو برای صبحانه بود. 

ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، ...

یه کم بیشتر کره توش بریز..

وای خدای من، خیلی درست کردی..

حالا برش گردون.. زود باش.

باید بیشتر کره بریزی.. وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟...

 دارن می‌سوزن. مواظب باش.

گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی.. هیچ وقت!!

برشون گردون! زود باش!

دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی.!!!

 نمک بزن... نمک......

زن به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟

شوهر به آرامی گفت: فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی

می‌کنم، چه احساسی دارم!!!

لطفا نظر بدهید.

 

تعداد صفحات : 15

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 155
  • کل نظرات : 355
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 40
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 26
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 32
  • بازدید ماه : 114
  • بازدید سال : 233
  • بازدید کلی : 72,976
  • کدهای اختصاصی