loading...
عشق ممنوع...(به روایتی)!!
Mehrdad بازدید : 269 1390/06/04 نظرات (0)

فرشته نگهبان!!!


 

مرد داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صدایی از پشت گفت :

- اگر یک قدم دیگه جلو بری کشته می شی .

مرد ایستاد و در همان لجظه اجری از بالا افتاد جلوی پاش.مرد نفس راحتی کشید و با تعجب دوروبرشو نگاه کرد اما کسی رو ندید.بهر حال نجات پیدا کرده بود . به راهش ادامه داد.به محض اینکه می خواست از خیابان رد بشه باز همان صدا گفت :

- ایست!

مرد ایستاد و در همان لحظه ماشینی با سرعت عجیبی از جلویش رد شد . بازم نجات پیدا کرد . مرد پرسید تو کی هستی و صدا جواب داد من فرشته نگهبانت هستم .

مرد فکری کرد و گفت :

- پس اون موقعی که من داشتم ازدواج می کردم تو کدوم گوری بودی؟!!

لطفا نظر بدهید.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 155
  • کل نظرات : 355
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 40
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 83
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 89
  • بازدید ماه : 171
  • بازدید سال : 290
  • بازدید کلی : 73,033
  • کدهای اختصاصی